جغد شاخ دار

سر کار نشستی و داری فکر می کنی به اینکه از کارت راضی نیستی مثل روزای اول نیست دوستات رفتن ، کسلی دیگه شور و هیجان نداری زود خسته می شی ، بی حوصله ای  و فکر می کنی که قدر تو رو نمی دونن می خوای از کارت بیای بیرون شغل تو دوس نداری چیزایی که دوس داری و نمی تونی داشته باشی و و و و ........ ساعت 5  از محل کارت میای بیرون بازم تو فکری دلت می خواد یه تحول بزرگ داشته باشی یا دست کم یه هیجان خیلی بزرگ تازه اول سال جدیده ولی تو همش داری نق می زنی اصلا انرژی نداری  کلی بگم از خودت ناراضی هستی ...حالتم خوب نیست سرما خوردی میرم دکتر منتظرم که نوبتم بشه با ( سیما م ) که می بینی برات اس ام اس اومد از ( یلدا ) : سارا هنوزم می خوای کارتو عوض کنی ؟ من : آره به شدت ..

یلدا : دوست داری با هم تو قنادی باشیم ؟

من : آره خیلی زیاااادددددد.

یلدا :  پس قرار می زاریم حرف می زنیم ....

و تو فکر می کنی که وقتی بچه بودی  ( هر کسی  ازت سوال می کرد بزرگ شدی می خوای چیکاره بشی ؟ منم می گفتم شیرینی فروش ...) فقط این آرزو م میاد تو ذهنم  که من از بچگی این حرفه رو دوس داشتم  و همه تقریبا می دونن ... با خودم فکر می کنم دقیقا همین امروز که من خیلی غمگین بودم  یه فرد دوست داشتنی بهم بگه بیا آرزوت داره درست میشه  و من  هیچی نمی تونم بگم ....فقط خوشحالم........ اینکه ( آره من حواسم بهت هست .... )  

هنوز صحبتی نشده ، شاید بشه یا شایدم نشه ... ولی فقط این برام مهمه که این اتفاق افتاده ، این حرف زده شده ...

خیلی خوشحالم خیلی.......:)